آنچه دلم سروده است

زندگی فرصت عاشق شدن است

دست در دست خدا

غنچه را بوییدن

و سفر درس قشنگ بودن

خنده درسی است ز غم

اشک مهمان دل پروانه

شمع درس حسرت

دوستی قاعده بازی نور

آدمی ماهی این تنگ بلور

سایه درس رفتن

دانش آموزان را ، حاضری بر باد است


سیزدهم اردیبهشت ۸۸



ربط دارد حرف هایم ربط با تزویر ها

ربط دارد حرف هایم ربط با تکفیر ها

گاه بی ربطم چنان شمشیر و قر آن میخ و درد

گاه آتش می زند بر جانم این زنجیر ها

صورتی را دوش دیدم صورتی تلخ و عبوس

اخم میکردم میان گریه ی شب گیر ها

زخم های پیکرم از زخمهای کینه ها

اشکهای غربتم از تهمت و تحقیر ها

می رسند آنان که می خواهند مهمانم کنند

میهمانم بر هجوم دشنه  ها و تیر ها

در غروب جمعه چشم انتظاری گم شدم

گم شدم در انتظار ربط این تصویر ها




قوریت را تکان بده بی بی

توی قوری بهار نارنج است

چای خوش طعم و عطر می خواهم

این حیاط شما عجب دنج است

تکیه داده دوباره بر بالش

روی تختی کنار حوض حیات

روبراه است چایی بی بی

نقل بیدمشک و یکمی شکلات

استکان را به دست می گیرد

دست هایش دوباره می لرزد

چای و لبخند و ذکر روی لبش

و نگاهی که بر دلم در زد

21 آبان ماه 87




چه کسی نامرد است

یا کدامین مرد است

مردمی در دل تاریک حوادث گم شد

عشق بازیچه این مردم شد

آدمی کج دم شد

16 مهرماه 87





واژه ها گاه با تو می گویند

واژه ها گاه سخت خاموشند

واژه ها گاه سر بهم آرند

پچ پچ راز های مد هوشند

واژه ها گاه آبیند اما

شعر ها و ترانه ها سبز ند

واژهها گاه سر خوشند اما

می رود دل ز دستشان در بند

19 مرداد 87




در پناه این جهان نیمه باز

این جهان نیمه روشن مجاز

نا شناس ناشناس

چند منزلی که باقی ام ز عمر مانده است

می نویسم و چو شمع مانده از شب پسین

در مقابل طلوع آفتاب آب می شوم

11 خرداد 88




"این روزها عجیب هوای حوصله ام ابریست"

دلم بازی گوشی می کند

به کوچه های غربت سرک می کشد

دستم را ول می کند

می دود در میان تاریکی

آن وقت می ترسد ، می گیرد

گریه می کند

بدنبالش میروم

پیدایش میکنم

در آغوشش می گیرم

حق حق گریه می کند

شانه ام را خیس میکند

من نمی توانم گریه کنم

آدم بزرگ ها بمن می خنندند

من که دلم می گیرد

می خندم





گیرنده هام باز خاموشند


چشمی برای دیدن باران نیست

گوشی برای درک صدای آب

پایی برای پله ایمان نیست

گیرنده هام باز خاموشند

می خواهم از میانه بپاخیزم

شاید سکوت پیشه کنم شاید

شاید دوباره طرح سفر ریزم





خدا جواب بده  

پشت در کسی مانده است

کسی ضعیف که در کار خویش وامانده است

کمی بلند ، ببخشید ، گوش من ضعیف شد است

سریعتر که دگر طاقتم نحیف شدست

خدا جواب بده یک غریب آمده است

خدا جواب بده بوی سیب ، آمده است

چه فرق می کند این گاز سیب با گندم

خدا جواب بده بی نصیب آمده است

زیاد وقت شما را تلف نخواهم کرد

دو باره ناله ز مور و ملخ نخواهم کرد

فقط سفارش یک جرعه عشق آوردم

جواب اگر ندهی بی بهانه برگردم




معلم پای تخته میز و دفتر

الف ، ب ب ، الف یک حرف دیگر

دوباره خاطرات شاه نامه

نمی گویم الف تا حرف آخر

بگو جانم بگو این حرف ها را

بخوان آنگونه که خواند پیمبر

درخت حکمت از این شاخسار است

نخوانی خشک می گردد ، تهی بر

الف ،ب ب ، الف ، دستور دادند

و خواندم و نوشتم باز مادر

مرا دادست آب و  نان و دندان

بپایم رنج ها بردست یکسر

الف های جهان تا آخر عمر

فدای یک نگاه خيس مادر

 




شکلکی می کشم بدین ترفند

دولب و چشم و ابروان کمند

گیسوانی مجعد و مشکی

دربلندی بسان یال سمند

میکشم گوش و بینی وصورت

و تنی فربه  ، قامتی نه بلند

چشمها اندکی ضعیف شده

عینکی می کشم  و یک لبخند

دست کوتاه و آرزو بسیار

پای رنجور و راه تا الوند

راستی کفش های شکلم نیست

باز سهراب و وسعت آن پند

ذهنی از واژه های رنگارنگ

قلبی از اشک ، گونه ای از قند

می نویسم یکی دو بیت دگر

تا مگر شکلکم شود خرسند

هدیه می آورم برای شما

میکشم خویش را دوباره به بند







دوبيتي ها

 

 

 

می آید آنکه در پشتش

جای هزار دشنه و شمشیر است

زان دشنه ها یکیست نشان من

این شیعه ای که باز نمک خوردست !!!

 

----------------------------

 

می آیم از تمامی تنهایی

می آیم از سکوت اهورایی

می آیم از کنار پل لبخند

با قلبی از ستاره دریایی

 

------------------------------------

آسمانت خالی از گرد و غبار

تکه های ابر و چشمی بی قرار

زود صافت میکند اشک سلیس

نو بهارم لحظه ای بر من ببار

----------------------------------

این همه بد قلقی دهر برامان دارد

نقطه و خال و خط و رنگ به دامان دارد

هوشیاران جهان عمر غنیمت شمرند


لحظه ها گنج عظیمی است که پایان دارد

لیک افسرده نباشید که این چرخ سپهر

فرصتی تازه به ما داد که جریان دارد

------------------------------------

اشک هایی آسمانی

قلب ها رنگین کمانی

چشم های خیره مانده

انتظاری جاودانی

عاقبت می آیی از ره

ای طلوع زندگانی

-------------------------------------

چندیست بی شکیب فقط آه می کشم

آه از نهاد این دل جان کاه می کشم

ای آه دل قرین چه کشیدی ز دست من

هر صبح و هر غروب  تو را ، آه ، می کشم

--------------------------------------------

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود

این نامراد اربده جو سنگ می شود

از من به دل نگیر اگر دل شکسته ام

این بغض آب دار نظر تنگ می شود

-----------------------------------------------

این جا به احترام شما ایستاده ام

اصلا برای بودن تان مست باده ام

یک یا دو بیت فرق ندارد برای من

با این غزل که گمشده از پا فتاده ام

------------------------------------------------

دیگر دلی نبود که شیداییش کنم

یا دیده ای که مهو و تماشاییش کنم

این گونه شعر از قفس دفترم پرید


وقتی توان نبود که اهداییش کنم

-----------------------------------------------------

آقا اجازه هست برایت دعاکنم

نظر سلامتت سفر کربلا کنم

آقا دلم گرفته ز دست خودم ولی

می خواهم از برای تو آن را فدا کنم

-------------------------------------------------

شعری نوشته است مرا امروز

با یک مداد آبی دریایی

می خواندم که خوانده شوم با او

می پرسدم به رقص نمی آیی؟

 


گزارش تخلف
بعدی